کعب الاحبار که افکارش از طرف دستگاه حکومت ترویج میشد، در تفسیر«بسم اللّه» میگوید:«الباء بهائه و السّین سنائه فلا شئ اعلی منه و المیم ملکه» (1) یعنی«باء»در بسم اللّه به معنای حسن و زیبایی خدا و«سین»به معنای علوّ و رفعت اوست.پس چیزی برتر از او نیست و«میم»به معنای ملک و حاکمیّت وی میباشد.
این تفسیر رمزی برای«بسم اللّه»از کعب الاحبار نقل شد و چون او مورد عناوین و حمایت عمر و عثمان و معاویه بود تفسیر رمزی او همه جا ترویج و منتشر شد و در محافل علمی به عنوان نظر یک عالم بزرگ و معتبر، زبان به زبان میگشت و ثبت دفاتر میشد.
در این مقاله تفسیر رمزی کعب الاحبار مورد نقد و بررسی قرار میگیرد، ولی مناسب است در طلیعه بحث، اجمالی از شرح حال او آورده شود تا خواننده با سیمای او آشنا گردد.
نام اصلی کعب الاحبار، کعب بن مائع یا ماتع حمیری و کنیه او ابو اسحاق و شرح حال اجمالی او بدین قرار است:
1-او ساکن یمن بوده و در زمان خلافت ابوبکر یا عمر به مدینه آمد و در حالی که حدود هشتاد سال داشت، اسلام آورد و در مدینه ساکن شد و بعدا به شام رفت و در حمص که شهری است بین دمشق و حلب، اقامت گزید و در سال 32 یا 34 هجری، در حالی که بیش از صد سال داشت، در همانجا وفات کرد. (2)
2-کعب چون از علمای یهود و مردی پر تجربه و جهان دیده بود، به اتّکای معلومات و تجربه خود، توانست به زودی در دستگاه خلافت موقعیّت ممتازی به دست آورد و در نزد خلفا تقرّب خاصّی پیدا کند و از این طریق شهرت اجتماعی زیادی بیابد.
3-او میدانست که اگر در مدح خلیفه چیزی بگوید، تقرّبش افزون خواهد شد و از اینرو به خلیفه دوم میگفت:ما در کتابهای خود خواندهایم که تو شهید میشوی. (3) و با این مدح از خلیفه که آن را مستند به کتابهای دینی یهود میکرد نفوذ خود را در قلب خلیفه و در جامعه اسلامی بیشتر میساخت.
4-کعب الاحبار، اعتماد عمر را به قدری جلب کرده بود که خلیفه در مسائل سیاسی نیز نظر او را جویا میشد.از اینرو روزی به وی گفت:آیا صلاح میدانی علی را برای خلافت بعد از خود تعیین کنم؟ کعب گفت:چون علی سخت پای بند دین و اجرای احکام آن است و از انحراف افراد چشمپوشی نمیکند، برای خلافت مناسب نیست. (4) از اینجاست که علمای تاریخ گفتهاند:کعب الاحبار از علی منحرف بوده است. (5)
5-کعب نزد خلیفه سوّم نیز مقرّب بود و از اصحاب خاصّ او محسوب میشد و خلیفه رأی او را بر رأی ابوذر ترجیح میداد.روزی عثمان از جمعی که کعب الاحبار و ابوذر در بین آنان بودند، پرسید:آیا امام میتواند مقداری از بیت المال قرض بردارد و هنگامی که توانست بپردازد؟ کعب الاحبار گفت:میتواند.ابوذر به کعب گفت: ای یهودی زده تو دین ما را به ما میآموزی؟! عثمان برآشفت و به ابوذر گفت:تو زیاد مرا آزار میدهی و به اصحاب من اهانت میکنی و ناسزا میگویی، باید به شام تبعید شوی. (6)
6-هنگامی که کعب الاحبار در شام اقامت گزید، معاویه که استاندار شامات بود، از وی به طور کامل حمایت میکرد و در ترویج افکارش میکوشید و در مدح او سخنها میگفت:از جمله در ستایش کعب میگفت:انّ کعب الاحبار احد العلماء یعنی بیشک کعب الاحبار یکی از علما میباشد. (7) کعب، در منطقه شام در پرتو حمایت معاویه به ترویج افکار و عقائد خود پرداخت و زیر پوشش تفسیر قرآن هر چه دلش خواست گفت و چون از طرف حکومت حمایت میشد، افکار او به سرعت بین مردم منتشر میگشت و مردم آنها را میپذیرفتند.
7-بدون شکب کعب الاحبار آنجا که مصلحت میدانست از دروغ گفت پرهیز نمیکرد.دروغگویی کعب الاحبار به طوری مسلّم و غیرقابل تردید بود که حضرت علی(ع)درباره او فرمود:«انّه لکذّاب»یعنی بیتردید کعب الاحبار دروغگوی حرفهای است. (شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 77)
8-دروغهای بیاساس کعب، چون از طرف حکومت تأیید و ترویج میشد، در سطح جامعه به طور روز افزونی منتشر میگشت و قشرهای وسیعی از مردم ناآگاه آنها را میپذیرفتند.مثلا کعب الاحبار به دروغ گفته بود:در هر صبحگاهی کعبه یک بار به بیت المقدّس سجده میکند.چون بیت المقدّس قبله یهودیان بود، کعب یهودی زاده که بیشتر عمرش یهودی بود، این دروغ را گفت تا فضیلتی بیش از کعبه برای قبله یهود ثابت کند.
مطلب قابل توجه در اینجا این است که اینب دروغ به طوری جا افتاد که قریب هفتاد سال بعد از مرگ کعب الاحبار، طبق حدیث صحیح السّند مردی در مسجدالحرام به امام محمد باقر(ع) میگوید:کعب الاحبار گفته است:کعبه در هر صبحگاهی بیک بار برای بیت المقدّس سجده میکند، امام میفرماید:تو چه میگویی؟او
میگوید:کعب الاحبار راست گفته و من گفتهاش را قبول دارم.امام میفرماید:تو دروغ گفتی و کعب نیز دروغ گفته است.(کافی، ج 4، ص 240).
9-دروغگویی کعب به اندازهای آشکار بود که حتی معاویه که از وی حمایت میکرد، میگوید:ما کعب الاحبار را آزمودیم و دانستیم که او دروغ میگوید. (8) در جایی که معاویه به دروغگویی کعب اذعان میکند، دیگر نباید دیر بیاعتباری حدیثهای او و نیز در بیارزشی منقولات تاریخیش تردید کرد، بنابراین در مورد آنچه کعب در تفسیر قرآن گفته است، خصوصا در رابطه با تاریخ انبیا، باید اصل را بر بیاعتباری آن گذاشت، مگراینکه دلیل دیگری آن را تأیید کند.
10-کعب الاحبار اعتقادات خاصّ یهود را نیز در جامعه اسلامی القامیکرد.اعتقاد به اینکه خدا را میتوان دید که یک اعتقاد یهودی بود به وسیله کعب در جامعه مسلمانان القا شد.اعتقاد به رؤیت خدا در بین یهود رواج داشت و آنان میگفتند:زمانی خدا به درد چشم مبتلا شد و ملائکه به عیادت او رفتند. (9) اعتقاد به رؤیت خدا با چشم بدینگونه القا شد که کعب الاحبار گفت:خداوند کلام خود و رؤیت خود را بین موسی و محمّد(ص)تقسیم کرد، سهم موسی این بود که خدا با او سخن گفت و سهم محمّد(ص) این بود دکه او خدا را با چشم خود دید. (10) بنابراین، اعتقاد به جسم بودن خدا که بر خلاف روح اسلام، در بین بعضی از مسلمانان پیدا شد که میگفتند:خدا مانند انسان دارای کالبد و دست و پا و چشم و گوش است. (11) این اعتقاد از طرف افرادی مانند کعب الاحبار در جامعه اسلامی القا شده است.
این بود اجمالی از شرح حال یک عالم یهودی که در سنه هشتاد سالگی مسلمان شد یا اظهار اسلام کرد و مقرّب دربار خلافت گشت و در سایه این تقرّب، در طول حدود بیست سال هر چه دلش خواست در تفسیر قرآن و تاریخ انبیا و نقل حدیث و القای عقائد بر خلاف حقیقت، سخن گفت و آثار تخریبی عظیمی در افکار و عقائد و فرهنگ عمومی مسلمانان بر جای گذاشت که هنوز کتابهای اسلامی از دروغهای این عنصر مضرّ و مزاحم پاکسازی نشده است.پس از این بیوگرافی اجمالی کعب، به نقد و بررسی تفسیر رمزی او میپردازیم.
تفسیر رمزی کعب الاحبار این بود که«باء»در بسم اللّه رمز بهاء و زیبایی خدا و«سین»رمز سنا و رفعت وی و«میم»رمز ملک و حاکمیت او است. کعب الاحبار که رضایت و حمایت رجال حکومت را جلب کرده بود، طبعاب تبلیغات دولتی اقوال و افکار او را ترویج میکرد و از اینرو تفسیر رمزی او برای بسم اللّه به عنوان یک قول مقبول در جامعه اسلامی باقی ماند و در مکتب خانهها به دانش آموزانی که قرآن و تفسیر آن را میآموختند تعلیم داده میشد.
در اینجا این نکته را نیز نباید نادیده گرفت که ناآگاهی و سادگی عموم مردم در آن زمان که تصوّر میکردند تفسیر رمزی و حروفی کعب الحبار برای بسم اللّه کشف علمی جدیدی است، به شیوع و شهرت رأی کعب کمک زیادی میکرد.در آن زمان که شاید از هزار نفر فقط یک نفر خواندن و نوشتن میدانست و عموم مردم و حتّی افراد درس خوانده، مردمی ساده اندیش و کم عمق بودند، وقتی که میشنیدند یک پیر عالم یهودی تازه مسلمان میگوید:«باء»در بسم اللّه به معنای حسن و زیبایی خدا و«سین»به معنای رفعت وی و«میم»به معنای ملک و حاکمیّت اوست، تازگی این سخن کافی بود که آنان را مجذوب کند و تصوّر نمایند این کشف راز جدیدی است و لابدّ این عالم آزموده که مورد حمایت رجال دولت است و از کتابهای آسمانی خبر دارد آن را در کتابهای انبیا خوانده است.مردم ساده فکر نمیکردند که یک حرف در یک کلمه بدون توجّه به حالت ترکیبی آن به طور مجرّد هیچ معنایی ندارد.مردم توجّه نداشتند که مثلا حرف«ب»به طور مجرّد برای هیچ معنایی وضع نشده است، بلکه این مادّه خامی است که در حال ترکیب با حروف دیگر معنی پیدا میکند.مثلا وقتی که با«ق»و«ل»ترکیب میشود و«بقل»خوانده میشود معنای گیاه میدهد و ممکن است حرف«ب»در ترکیب دیگری مثل: مررت بزید، معنای ربطی پیدا کند که یک معنای وابسته و غیر مستقل است و معنای حرفی خوانده میشود در مقابل معنای اسمی.ولی همین معنای حرفی و ربطی نیز در حال ترکیب برای«ب» حاصل میشود نه به طور مجرّد.در همین کلمه «بسم اللّه»حرف«ب»معنای حرفی و ربطی دارد که متعلّق آن در تقدیر است و به صورت مجرّد هیچ معنایی ندارد.
اگر کعب الاحبار میخواهد بگوید:حرف«ب» در بسم اللّه در حالت ترکیبی به معنای بهاء و زیبایی خدا و«سین»به معنای رفعت وی و«میم» به معنای ملک و حاکمیّت او است، این قابل قبول نیست.زیرا حرف«ب»در حالت ترکیبی معنای حرفی و ربطی دارد نه معنای اسمی، و «سین»و«میم»هیچ معنای جداگانهای ندارند.و اگر میخواهد بگوید:آنچه من میگویم طبق قواعد زبان عرب و در حدّ فهم ادیبان عربیدان نیست، بلکه گفته من از نوع علم غریبه و دانشهای برتر و در ردیف رموز غیبی و ملکوتی قرار دارد، این لاف و گزافی خواهد بود که از افراد بی تعهّدی چون کعب الاحبار هرزوگو و کذّاب، بعید نیست.
از آنچه گذشت روشن شد که تفسیر رمزی و حرفی کعب الاحبار برای«بسم اللّه»با هیچ معیار علمی و ادبی منطبق نیست و به هیچ وجه نمیتوان آن را قبول کرد و باید در ردیف اسرائیلیاتی قرار گیرد که وارد فرهنگ اسلامی شده است و باید شناخته و طرد شود.
قبلا روشن شد که آنچه کعب الاحبار در تفسیر قرآن و تاریخ انبیاء و عقائد و امور دیگر میگفت، چون تبلیغات دولتی پشتیبان آن بود، به سرعت در محیط اسلامی شایع و منتشر میشد و در محافل علمی مطرح میگشت و آن را به دانش پژوهان میآموختند.
این طبیعی بود که پس از مرگ کعب الاحبار نیز گفتههای او ترویج شود و از زبان معلّمان به نسلهای بعد منتقل گردد.در زمانی که اهل بیت رسالت در محاق انزوا بودند و افرادی مانند کعب الاحبار و ابوهریرة و وهب بن منبه، عهدهدار تعلیم و فرهنگ اسلامی شده بودند، کاملا طبیعی بود که گفتههای کعب الاحبار از طرف معلّمان و مفسّران قرآن تلقّی به قبول شود و به عنوان آراء مقبول به شاگردانی که قرائت قرآن و تفسیر آن را میآموختند، القاء گردد و این کار در سطح بسیار وسیعی در سراسر کشور اسلامی ادامه یابد.
از اینجاست که میبینیم پس از مرگ کعبالاحبار در سال 32 یا 34 هجری نیز تفسیر رمزی و حروفی که او برای«بسم اللّه»کرده است، نمیمیرد؛بلکه باقی میماند و از زبان معلّمان و مفسّران قرآن به دانش پژوهان تعلیم داده میشود.
یک نمونه از این مفسّران ضحّاک بن مزاحم خراسانی مفسّر قرآن است که حوزه درسی بسیار بزرگی را اداره میکرده که دارای سه هزار شاگرد بوده و در آن در سطوح مختلف، قرائت و تفسیر قرآن آموزش داده میشد.گفتهاند:به علّت وسعت حوزه درسی و کثرت شاگردان، او سوار بر الاغ همه حلقههای درسی شاگردان را بازدید میکرد و به آنان رهنمود میداد.(میزان الاعتدال، ج 2، ص 325)
این ضحّاک بن مزاحم مفسّر که اقوال او در کتابهای تفسیر قرآن فراوان نقل شده است، تفسیر رمزی را که کعب الاحبار برای«بسم اللّه» کرده بود به عنوان یک قول مقبول بیآنکه آن را به کعب نسبت بدهد به شاگردان خود القاء کرده است و این قول او در کتابهای تفسیر نقل میشود. (الدّر المنثور، ج 1، ص 8)
کعب الاحبار در اوائل قرن اوّل هجری این تفسیر رمزی رابرای«بسم اللّه»گفت و ضحّاک بن مزاحم که در سال 105 یا 106 هجری وفات کرده است(تهذیب التّهذیب، ج 4، ص 454)در اواخر قرن اوّل و اوائل قرن دوّم، قول کعب را به شاگردان القاء میکند و از قول او در کتابهای تفسیر ثبت میگردد و بدینگونه قول کعب الاحبار از زبان ضحّاک و به عنوان قول او به قرن دوّم هجری وارد میشود.
آنگاه در قرن دوّم همان چیزی که بافته فکر کعب الاحبار بود به وسیله افراد کذّاب و حدیث ساز، در قالب حدیث ریخته شد و با جعل سند به پیغمبر اسلام منسوب گشت و در کتابهای عامّه ثبت گردید.
طبری در تفسیر کبیر خود در این رابطه حدیثی را بدینگونه نقل میکند:
«...حدّثنا اسمعیل به الفضل قال:حدّثنا ابراهیم بن العلاء بن الضحّاک قال:حدّثنا اسماعیل بن عیّاش عن اسماعیل بن یحیی عن مسعر بن کدام عن عطیّة عن ابی سعید-الخدری-قال:قا رسول اللّه(ص):«انّ عیسی بن مریم اسلمته امّه الی الکتاب لیعلّمه فقال له المعلّم:اکتب:بسم، فقال له عیسی:و ما بسم؟فقال له المعلّم:ما ادری، فقال عیسی:الباء بهاء اللّه و السّین سنائه و المیم مملکته»(تفسیر طبری، ج 1، ص 53)یعنی مادر عیسی(ع)او را نزد معلّم برد تا به او علم بیاموزد. معلمب به وی گفت:بنویس.«بسم»گفت:معنای«بسم» چیست؟معلّم گفت:نمیدانم، عیسی(ع)گفت:باء بهای خدا و سین سنای او و میم ملک اوست.
سیوطی، همین حدیث را در کتاب الدرّ المنثور، جلد 1، ص 8 از شش منبع یعنی از ابن جریر و ابن عدیّ و ابن مردویه و ابو نعیم و ابن عساکر و ثعلبی نقل میکند و میگوید:سند این حدیث جدّا ضعیف است.
ضعیف بودن سند این حدیث به علّت وجود اسماعیل بن یحیی در این سند است.لسان المیزان هویّت این شخص را با نسب وی بدینگونه آورده است:اسماعیل بن یحیی بن عبیداللّه بن طلحة بن عبداللّه بن عبد الرّحمان بن ابیبکر الصدّیق ابو یحیی التّیمی.(لسان المیزان، ج 1، ص 441)
این اسماعیل بن یحیی که از نسل خلیفه اوّل است به اجماع علمای رجال عامّه مطرود و کذّاب و جعل کننده حدیث است و به نقلهای او به هیچ وجه نمیتوان اعتماد کرد.
علمای رجال درباره او گفتهاند:او کذّاب است و همه بر ترک و طرد او اجماع دارند و همه آنچه او نقل میکند باطل است، و او جعل حدیث میکند.او رکنی از ارکان دروغگویی است که حدیثهای جعلی را به راویان راستگو نسبت میدهد و چیزهایی را به دروغ از مالک و سفیان ثوری روایت میکند و نقل حدیث از او جایز نیست.
ذهبی و ابن حجر عسقلانی درباره این اسماعیل بن یحیی آوردهاند که:او حدیثهای باطلی را ازر ابن جریج و مسعر نقل میکند.آنگاه حدیثی را که قبلا نقل کردیم و اسماعیل بن یحیی آن را از مسعر نقل میکند، آوردهاند و سپس نوشتهاند:این حدیث باطلی است. (12)
بدینگونه میبینیم مطلب باطلی که درباره تفسیر رمزی«بسم اللّه»از مغز کعب الاحبار تراوش کرده و یک تفسیر اسرائیلی است، در اواسط قرن دوّم هجری، از زبان راوی کذّابی به نام اسماعیل بن یحیی از نسل ابوبکر، در قالب حدیث باطلی با سند جعلی ارائه میگردد، ولی این بار از زبان پیغمبر بنیاسرائیل یعنی عیسی بن مریم(ع).چیزی که این پیغمبر بزرگ هرگز از آن خبر نداشته است، ولی کذّابان چون خواستهاند پایه تفسیر رمزی کعب الاحبار را محکم کنند، آن را به این پیغمبر اولوالعزم نسبت دادهاند!
در اینجا جای این سؤال هست که از سازنده این حدیث پرسیده شود:با اینکه مادر حضرت عیسی(ع) میدانست فرزندش در گهواره پیغمبر شده است و نیازی به مکتب رفتن ندارد، به چه منظوری این پیغمبر بزرگ را به مکتب میبرد؟آیا میخواسته است او را تحقیر کند و یا قصد داشته است جهل معلّم بیچاره را آشکار نماید و آبروی او را ببرد؟آیا تحقیر حضرت مسیح(ع)و یا بردن آبروی یک معلّم خدمتگذار کاری مشروع بوده است؟
ممکن است سازنده حدیث بگوید:حضرت مریم نه قصد تحقیر حضرت عیسی(ع)را داشته است و نه قصد بردن آبروی معلّم را، بلکه میخواسته است با این کار، تفریحی کرده باشد، نهایت اینکه وسیله تفریحش یک پیغمبر است و یک معلّم مکتب دار!
از اینها گذشته زبان حضرت عیسی(ع) عربی نبوده، بلکه یا عبری بوده است و یا سریانی.حالا آیا در مکالمه با این مکتبدار به عربی سخن گفته است یا با زبان خودش تکلّم کرده است ولی سازنده این حدیث این را بهب عربی ترجمه کرده است تا امّت اسلامی را از یک راز نهفتهای در رابطه با تفسیر«بسم اللّه»آگاه کند؟!پاسخ آن را باید سازنده حدیث بدهد.
متأسفانه، باید دانست که تفسیر رمزی کعب الاحبار برای«بسم اللّه»در کتابهای حدیثی شیعه نیز وجود دارد و در قالب حدیث منعکس شدده است، ولی هیچیک از حدیثهای حامل این تفسیر رمزی سند صحیح ندارد که ذیلا به ذکر این حدیثها و نیز به توضیحاتی در رابطه با آنها میپردازیم:
در اصول کافی حدیثی آمده است، بدین صورت:
عدّة من اصحابنا عن احمد بن محمد بن خالدب عن القاسم بن یحیی عن جدّه الحسن بن راشد عن عبداللّه بن سنان قال:سألت ابا عبداللّه(ع) عن تفسیر«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم؟قال:الباء بهاء اللّه و السّین سناء اللّه و المیم مجد اللّه و روی بعضهم:المیم ملک اللّه...»(اصول کافی، ج 1، ص 114، حدیث 1، چاپ مکتبه صدوق)و نیز این حدیث در توحید صدوق(ص 230، حدیث 2)آمده است و همچنین در محاسن برقی(ص 238، حدیث 213) ذکر شده است.
علامه مجلسی در شرح این حدیث در مرآة العقول(ج 2، ص 37)میفرماید:سند این حدیث ضعیف است.
مقصود مرحوم مجلسی این است که چون قاسم بن یحیی در سند این حدیث وجود دارد، این سند ضعیف است.
مرحوم مامقانی در رجال خود میفرماید:قاسم بن یحیی را از علمای رجال:ابن الغضائری و علامه حلّی و ابن داوود و مرحوم مجلسی در وجیزه و جزائری در الحاوی تضعیف کردهاند.(رجال مامقانی، ج 2، ص 26)
بدیهی است چون قاسم بن یحیی را این پنج نفر از علماء تضعیف کردهاند.و در مقابل تضعیف این پنج نفر، حتّی یک نفر او را توثیق نکرده است، بدون شک باید او را ضعیف و بیاعتبار دانست و به نقل او نمیتوان اعتماد کرد.زیرا راوی ضعیف و بی تعهّد گاهی حدیثی را جعل میکند و سندی از راویان معتبر برای آن میسازد و آن را به معصوم نسبت میدهد و قاسم بن یحیی طبق تشخیص علمای رجال از این راویان بیتعهّد است.
در کتاب معجم رجال الحدیث از آیة اللّه خوئی آمده است که قاسم بن یحیی ثقبه و قابل اعتماد است، زیرا او در سند حدیث اول از کتاب کامل الزّیارات ابن قولویه واقع شده است و چون ابن قولویه در مقدمّ کامل الزّیارات گفته است:من روایات این کتاب را از ثقات اصحبمان(رحمهم اللّه)نقل میکنم، این یک توثیق عمومی است از ابن قولویه درباره همه راویانی که در سندهای روایات کتاب مزبور واقع شدهاند.بنابراین قاسم بن یحیی نیز مشمول این توثیق عمومی خواهد بود و باید گفت: او ثقه و قابل اعتماد است.(معجم رجال الحدیث، ج 14، ص 65 و ج 1، ص 50)
ولی باید دانست که مقصود ابن قولویه از عبارت«ثقات اصحابنا رحمهم اللّه»که در مقدّمه کتابش ص 4 گفته است، فقط مشایخ خود ابن قولویه است که او بلا واسطه از آنان نقل حدیث میکند، زیرا در بعضی از سندهای روایات کتاب مزبور راویانی وجود دارند که هم از عامّه هستند و هم ثقه نیستند و ابن قولویه هرگز در مورد راویان عامّه عبارت اصحابنا را به کار نمیبرد و نیز درباره راویان عامّه که ثقه نیستند، طلب رحمت نمیکند و رحمهم اللّه نمیگوید، مثلا در صفحه 31 از کتاب کامل الزیارات(در سند حدیث 16)آخرین راوی این حدیث، عایشه است و پرواضح است ابن قولویه که یک شیعه خالص است، هرگز عایشه را از اصحاب ما نمیخواند و برای او طلب رحمت نمیکند و هرگز او را توثیق نمینماید.
پس روشن شد که مقصود ابن قولویه از عبارت«ثقات اصحابنا رحمهم اللّه»توثیق عمومی همه راویانی که در اسناد کتاب مزبور واقع شدهاند، نیست بلکه مقصودش فقط طبقه اوّل است که همان مشایخ بلاواسطه او هستند و چون قاسم بن یحیی از مشایخ بلاواسطه ابن قولویه نیست، عبارت«ثقات اصحابنا»شامل او نمیشود و روی این حساب، تضعیف قاسم بن یحیی که از طرف پنج نفر از علماء صادر شده است، معارض ندارد و قاسم بن یحیی محکوم به ضعف و بیاعتباری است.ضمنا آیة اللّه سید موسی شبیری زنجانی گفتند:آیة اللّه خوئی از این نظر که راویان احادیث کامل الزّیارات در همه طبقات، ثقه هستند عدول نموده و آن را در جلد 24 رجال خود آوردهاند.
حدیث دوّم حدیثی است که در توحید صدوق بدین صورت آمده است:
«حدّثنا محمد بن الحسن بن احمد بن الولید رحمه اللّه قال:حدّثنا محمّد بن الحسن الصفّار عن العبّاس بن معروف عن صفوان بن یحیی عمّن حدّثه عن ابی عبداللّه(ع)انّه سئل عن«بسم اللّه الرّحمان الرّحیم»فقال:الباء بهاء اللّه و السّین سناء اللّه و المیم ملک اللّه..الخ»(توحید صدوق، ص 230، حدیث 3).
راوی ناشناسی میگوید:از امام صادق(ع)معنای «بسم اللّه الرّحمان الرّحیم»را پرسیدند فرمود:«باء»به معنای بهاء و زیبایی خدا و«سین»به معنای علوّ و رفعت خدا و«میم»به معنای ملک و حاکمیّت خداست...تا آخر حدیث.
سند این حدیث ارسال دارد، یعنی شخصی که صفوان بن یحیحی این حدیث را از او نقل میکند، ناشناخته است و بدین علّت سند حدیث بیاعتبار است و احتمال دارد این راوی ناشناخته کذّاب باشد. چون صفوان بن یحیی از افراد کذّابی مانند ابوجمیله نیز نقل حدیث میکند.(معجم رجال الحدیث، ج 9، ص 130).
بدینگونه میبینیم که همان تفسیر رمزی کعب الاحبار برای«بسم اللّه»به صورت حدیث درآمده و افرادی آن را به امام صادق(ع) نسبت دادهاند.یعنی یک مطلب اختراعی که منشأ اصلی آن کعب الاحبارب است، از محیط عامّه به محیط شیعه وارد شده و از زبان راویان شیعه نقل میشود.
شواهدی وجود دارد که نشان میدهد راویان عامه و خاصّه از یکدیگر نقل حدیث میکردهاند و گاهی این احادیث مختلط و به هم مشتبه میشده است.یعنی مثلا حدیثی را که از عامّه بوده است، به شیعه نسبت میدادهاند به طوری که تشخیص عامّی بودن حدیث ممکن نبوده است و بالعکس.فضل بن شاذان میگوید:پدرم به محمد بن ابی عمیر گفت:تو که مشایخ عامّه را درک کردهای چرا از آنان حدیث نشنیدی؟گفت:من از مشایخ عامّه حدیث شنیدهام، ولی چون دیدم بسیاری از اصحاب ما هم از عامّه، علم و حدیث شنیدند و هم از شیعه و حدیثها برای آنان مشتبه شد و گاهی اشتباها حدیثی را که از عامّه بود، به شیعه نسبت میدادند و گاهی بالعکس، من ترسیدم دچار این گونه اشتباه شوم؛بدین علّت حدیث عامّه را ترک کردم و فقط به حدیثهای شیعه اکتفا نمودم.(رجال کشّی، ص 590، چاپ دانشگاه مشهد).
از این سخن ابن ابی عمیر، معلوم میشود بسیاری از راویان شیعه حدیثهای عامّه را اشتباها به شیعه نسبت میدادهاند آن هم نه در موارد کم و استثنائی بلکه در موارد بسیاری چنین میکردهاند.وبه باور ما حدیث مورد بحث و حدیث قبل از آن از اینگونه حدیثها بوده و اصل آن از عامّه است که آن را از کعب الاحبار گرفتهاند، آنگاه اشتباها یا عمدا به راویان شیعه نسبت داده شده است.
در دنباله حدیث دوّم چنین آمده است:
«...قال:قلت:اللّه؟قال:الالف آلاء اللّه علی خلقه من النّعیم بولایتنا و اللاّم الزام اللّه خلقه ولایتنا قلت: فالهاء؟قال:هوان لمن خالف محمدا و آل محمد(ص)...الخ».
یعنی راوی گفت:پرسیدم:معنای«اللّه»چیست؟ گفت:الف در«اللّه»به معنای آلاء و نعمتهای خداست بر خلق خود که عبارت از ولایت ما را بر خلقش الزام کرده است، و هاء در«اللّه»به معنای هوان و پستی مخالفان محمّد و آل محمد(ص)است...تا آخر حدیث.
انشاء کننده این عبارات لفظ جلاله«اللّه»را بازیچه خیالپردازی خود قرار داده و سعی کرده است هر حرفی از حروف«اللّه»را به نوعی به ولایت اهل بیت مربوط کند.از اینرو گفته است:الف در«اللّه» اشاره است به آلاء خدا یعنی نعمتهای او و مقصود از نعمتها ولایت اهل بیت است، و لام در«اللّه»اشاره به الزام خلق از طرف خداست که ولایت اهل بیت را بپذیرند.مقصودش این است که لام در اللّه اشاره به اصل مادّه الزام است یعنی لزوم خلق به پذیرفتن ولایت و هاء در«اللّه»اشاره است به هوان و پستی مخالفان پیغمبر و آل او.
مخترع این عبارات هر چه فکر کرده، نتوانسته است لفظی را پیدا کند که اوّل آن الف باشد و بتوان آن را با ولایت اهل بیت مربوط کرد، ناچار لفظ«آلاء» را پیدا کرده که صیغه جمع و به معنای نعمتهاست، آنگاه این صیغه جمع را به معنای مفرد گرفته است، یعنی نعمت و سپس نعمت را به معنای ولایت تفسیر کرده است.
و نیز هر چه فکر کرده، نتوانسته است لفظی را پیدا کند که اوّلش لام باشد و بتوان آن را با ولایت اهل بیت مربوط کرد، ناچار مادّه لزوم را پیدا کرده و آن را به معنای الزام گرفته است، آن هم الزام به ولایت اهل بیت.
و نیز هر چه فکر کرده، نتوانسته است لفظی را پیدا کند که اوّلش هاء باشد و بتوان آن را به ولایت اهل بیت ربط داد، ناچار لفظ هوان را پیدا کرده و آن را به طورب غیر مستقیم به ولایت اهل بیت مربوط نموده و گفته است:هاء در«اللّه»اشاره به هوان و پستی مخالفان اهل بیت است که بالاخره به ولایت مربوط میشود.
میبینید که چه تکلّفی در این عبارات عاری از فصاحت وجود دارد!و چه تکلّفی در تحمیل این معانی رمزی بر لفظ جلاله«اللّه»به کار رفته است که هر خواننده آگاهی را مشمئّز میکند!
شما به وجدان خود مراجعه کنید و با خود بیندیشید:آیا در حال جذبه مناجات با خدا وقتی که لفظ جلاله«اللّه»را به زبان میآورید و میگوییدب: یا اللّه!یا اللّه!یا اللّه!آیا در چنین حالی این معانی رمزی اختراعی که برای لفظ«اللّه»گفتهاند به ذهن شما میآید و حاجات خود را از این معانی رمزی میخواهید؟!آیا احساس نمیکنید که این معانی رمزی اختراعی، صدها فرسنگ از مدلول لفظ«اللّه» فاصله دارد؟
آیا احساس نمیکنید که مخترع این عبارات به طور مشمئّز کنندهای با لفظ جلاله«اللّه»بازی کرده و حتّی ندانسته و غیرمستقیم به حریم الهی اهانت کرده است؟
بدون تردید، اینگونه خیالپردازی و بازی با لفظ جلاله«اللّه»فرسنگها از حقیقت به دور است و باید گفت:یا ساخته خیال دوستان نادان است و یا توطئه دشمنان دانا و باید جدّا از آن پرهیز شود.
در حدیثی از امام رضا(ع)آمده است که فرمود: «...مخالفان ما فضائلی را در حدّ غلوّ برای ما جعل کردند، تا مردم که آن فضائل غلوّ آمیز را میشنوند، پیروان ما را تکفیر کنند، و نیز فضائلی را برای ما جعل کردند مشتمل بر تقصیر، تا مردم که آنها را میشنوند درباره ما معتقد به تقصیر شوند...تا آخر حدیث.» (عیون اخبار الرّضا، ج 1، ص 304).
احتمال دارد اینگونه بازی کردن با لفظ جلاله«اللّه»زیر پوشش مدح اهل بیت، از ساختههای مخالفان اهل بیت و از مصادیق حدیث مزبور باشد که مخترع آن، هدف سیاسی پلیدی داشته است.
و احتمال دارد دوست ابلهی به تصوّر اینکه فضیلتی برای اهل بیت اثبات کند، برای هر حرفی از حروف لفظ جلاله«اللّه»یک معنای رمزی به گونهای که دیدید جعل کرده باشد، تا بگوید: همه چیز به ولایت اهل بیت بستگی دارد حتّی نام مقدّس«اللّه»!
باید دانست احادیث معتبر و قابل اعتماد در فضائل اهل بیت عصمت(علیهم السلام)از طرق عامّه و خاصّه به قدری زیاد است که ارادتمندان به ساحت ولایتب را اشباع میکند و نیازی به اینگونه جعلیات نیست.اهل مطالعه میتوانند در این موضوع به کتاب شواهد التّنزیل از حاکم حسکانی و اثبات الهداة از شیخ حرّ عاملی و احقاق الحقّ از قاضی نوراللّه شوشتری و غایة المرام از سید هاشم بحرانی و کتابهایی از این قبیل مراجعه فرمایند.
(1)-تفسیر قرطبی، ج 1، ص 107.
(2)-تهذیب التّهذیب، ج 8، ص 439 و فرهنگ معین.
(3)-شرح ابن ابی الحدید، ج 12، ص 193.
(4)-همان مأخذ، ج 12، ص 81.
(5)-همان مأخذ، ج 4، ص 77.
(6)-همان مأخذ، ج 8، ص 256.
(7)-تهذیب التّهذیب، ج 8، ص 439.
(8)-همان مأخذ.
(9)-ملل و نحل شهرستانی، ص 48.
(10)-ابن ابی الحدید، ج 3، ص 237.
(11)-ملل و نحل شهرستانی، ص 48.
(12)-میزان الاعتدال، ج 1، ص 253 و لسان المیزان، ج 1، ص 442.